چند روز پیش یه فالی گرفتم اومد که طرف هنوز تو فکرته
ممنونم
عزیزم تا الان اسمتو نگفتی ولی دیگه طاقت ندارم میگم اسمتو شاید شناختی منو
فاطمه
کجایی چرا تابستون نود و چهار تنهام گذاشتی حداقل پیشم میموندی ولی حرف نمیزدی
ولی هیچ وقت نمیرفتی کجایی که خل و چلت خیلی داره بی طاقت میشه
اهو17
علی جون
دیوونه
فاطمه جان بزار شبی با فکر بودن بخوابم
نه اینکه با دیدن ماکارونی بارون خاطرات اسمت یادت بیفتم
فاطمه نمیشه به قولت عمل کنم برگرد
هنوز هم نظراتی که واسم نوشتی
خاطره هایی که گفتی
مسئله های ریاضی که ازم خواستی حل کنم
اینجاست پیش منه
اما نمیدونم چرا ردپاها رو هر چقد دنبال میکنم بهت نمیرسم
چرا اینقد میری بایست چند لحظه ای توقف کن تا من هم برسم
با تو قدم زدن زیر باروون کنار دریا تو یه روز ابری با پرنده های دریا
خیلی قشنگه ای کاش بودی
کجایی هنوز هم دلم نشکسته دلم باز هم صدایت میزند
کجایی ... این دفه نمیگم عشقم میگم کجایی کسی که دوستت دارم این ارزشش خیلی بیشتره
کجایی ترانه بارون
کسی نیست اینجا که جای تو رو پر کنه
هر چی می گردم تا فراموشت کنم نمیشه
بیا کجایی برگرد
نمیشه فراموشت کرد
باز هم بارون میباره
نمیشه ،غیر ممکنه
خاطرات نمیره از ذهنم
تو هنوزم توی قلبمی
نمیشه فراموشت کرد
باز هم بارون میباره
نمیشه ،غیر ممکنه
خاطرات نمیره از ذهنم
تو هنوزم توی قلبمی
تو که رفتی دیگه نیستی
من چرا دیگه به فکر تو باشم فقط خداکنه بری از یادم
تولدت مبارک عشق من امیدوارم صد ساله بشی
نمی دونی من چی میکشم اینجا به هر کی میگم اسک تو رو میگه ولش کن اون اگه تو رو میخواست نمی رفت ولی من میدونم تو هنوز هم منو
دوست داری
اول سال نو تولد کودکی هست که التیام بخش ادراکم هست
عشقم اگع یادت باشه همون سالی که ما با هم حرف میزدیم یعنی سال قبل این فیلمو میزاشت یادته در مورد این دختره چی گفتی
یادته اون شبا ت ساعت 3 شب با هم حرف میزدیم
نمی دونم چرا دوباره این فیلم باید این موقع از سال بزاره
هنوزم بارون میاد و یاد تو از خاطرم نرفته و نمی تونم قولی کع دادم رو انجام بدم
کجایی چرا از پیشم رفتی
این نامه مال کسی هست که خیلی دوسش داشتم ولی الان نیست کسی اگه اینو شناخت مدیونه چیزی نگه
عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن...
از جای خویش، از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمیشود که
داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست![چشمک]
سلام به دوستان بارونی شعر زیر سروده خودم هست خیلی دوست دارم نظر شریفتون رو درموردش بگین
زیر نم نم باروون منتظر تو هستم
تو کجایی عشق من چشم براه تو هستم
زیر نم نم بارون تو کوچه های تو خیابون
تک و تنهام همیشه بین این همه غریبه
دلم تو رو میخواد واسه ی همیشه
تک و تنها تو خیابون بزیر نم نم باروون
باز ب یاد تو میفتم حرفایی که با تو گفتم
به زیر باروون یادم میاد خاطرات خنده دارت
خاطرات شیرین روزای با هم بودنمون
وای چه شیرینو و دل انگیزه
تک و تنها تو خیابون بزیر نم نم باروون منتظر تو نشستم تو کجایی عشق من...
البته این شعر رو با اهنگ بخونین پیش خودتون نه همین طور ساده
باتشکر
تك و تنها تو خيابون به زيرنم نم بارون
باز به ياد تو مي افتم حرفايي كه با تو گفتم
گفتم عشق من يه كوه تو ببين چه باشكوه
عشق تو مثل سرابه عمركوتاه حبابه
عشق من شعرو شرابه عشق تونقش بر آبه
عشق تو يك گل زرده دستايي كه سردسرده
عشق من مثل جنونه آبي رنگ آسمونه
عشق يك ماهي به درياست عشق من ببين چه زيباست
عشق تو عكساي پاره نامه هاي نيمه كاره
حرفايي كه ناتموم ميدونم كه بي دوومه
عشق من سادست و آسون پاك و تازه مثل بارون
عشق من مثل بهاره توي قلبم موندگاره
فرق بين ما يه دنياست
فرق از دروغ تا راست
قلب من اگر چه تنهاست
عشق من ببين چه زيباست
دختر
دختری که، مسخره بازی درمیاری نیگات می کنه
و چشمهاش برق می زنه و زیر لب می گه عزیزم...!!
دختری که روسری بد رنگ رو که براش خریدی سر می کنه
و میاد به دیدنت...!!
دختری که وقتی از همه شاکی هستی و داد می زنی ،
هیچی نمی گه، فقط آروم دستتو می گیره...!!
دختری که روز زن براش یه شاخه گل می خری ،
با به لبخند غمگین می گه مهم خودتی...!!
این دخترو حق نداری اذیت کنی...
تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند،چشم هارا بستند
و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند،
خون به چشمان شقایق کردند
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند،
همه جا سایه دیوار زدند
ای سهراب کجایی که ببینی حالا
دل خوشی مثقالیست،دل خوشی سیری چند؟
صبر کن ای سهراب
قایقت جا دارد...؟
میگویند باران که میزند بوی “ خاک ” بلند می شود...
اما اینجا باران که میزند بوی “ خاطره ها ” بلند میشود!
بگــذار آغوشم بـــرای همیشه یخ بـــزند .
نمی خواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گـردن احساسم بیاندازد ...
دیگه نه بحــث می کنـم.. نــه توضیـــح میـــدم... نه توضـــیح میــخوام... نه دنبال دلیـــل میگـردم...! فقط نگاه میکنــم و ســـکوت میکنم و.... فاصلــه می گیــــرم.....!!!
هرگاه قلبت شکست..........
تکه های شکستشو خودت جمع کن .....
تا هر ناکسی دسته زخمیشو به رخت نکشه..........!!!!!
حالا دیگر دلم نه عشق میخواهد
نه دروغ های قشنگ!
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگ های پر ادعا!
دلم یك فنجان قهوه داغ می خواهد و یك دوست
كه بشود با او حرف زد و پشیمان نشد...
داره بارون میاد کوچه بازم لبریزه احساسه
هنوزم نم نم بارون صدای ما رو میشناسه
همین دیروز بود انگار تو با من تو همین کوچه
میگفتی زندگی وقتی تو با من نیستی پوچه
آهای بارون پائیزی کی گفته تو غمانگیزی
تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه میریزی
داره بارون میاد کوچه بازم لبریزه احساسه
هنوزم نم نم بارون صدای ما رو میشناسه
توی تقویم ما دو تا بهار از غصه میسوزه
واسه ما اول پائیز هنوزم عید نوروزه
آهای بارون پائیزی کی گفته تو غمانگیزی
تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه میریزی
ترانه سرا: امیر ارجینی
פֿـــــــــבایا..
هفت میلیارב نفر مالــ [تو]
اینــ یڪ نفر مالــ [مـךּ]
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید ... !
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که ...
راهشان را گـــــم می کنند !
نـــــــه میتوانی خبری دهی... !!!
و نــــــــه خبری بگیری...
آن كه در را محكم می كوبد
به اهل خانه نزدیك ترست
آن كه در را آهسته می كوبد
غریبه ای ست
كه قصد آشنایی دارد
اما بدان
آن كه پشت در منــتظـــر است
از همه عاشـــــق تر است
يارمحمد اسدپور
همین که یک نفر از دور ، لباسش رنگ تو باشه
همین که تو مسیر من ، یه گلفروشی پیدا شه
بازم یاد تو می افـــــــتم
همین که عصر یک جمعه ، آدم تو خونه تنها شه
همین که یک نفر اسمش شبیه اسم تو باشه
بازم یاد تو می افـــــــتم
دشت هایی چه فراخ!
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد،
پای نی زاری ماندم، باد می آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می زد؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجه زاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوه ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سرسبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می چرد گاوی در کرت.
ظهر تابستان است.
سایه ها می دانند، که چه تابستانی است.
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می خواند."
(( سهراب سپهری))
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا اشغال می کند
هی با شماره های غلط، زنگ می زند،
آن وقت
من اشتباه می کنم
و او با اشتباه های دلم لذت می برد
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو زنگ می زند
آخر چرا جواب ندادی؟؟!!
چرا برنداشتی؟؟!!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را تا آسمان مخابره می کرد
با من تماس بگیر، خدایا......
با من تماس بگیر قبل از آنکه........!!!
به گمانم بازکلاغی را در باغ کشته باشند،
چشمان مترسک خیس است.
اما حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است...!!!
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کشید.
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند،
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند ..... داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند ..... زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند،
تمامت می کنند...!!
وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک "به من چه" پاسخ می گیری
.......... "به کسی چه" که چقدر تنهایی! ...........
یعقوب چشمانش سپید شد از غم دوری یوسف...
می دانست که یوسف را می بیند و به وصالش می رسد،
ولی چنان گریست که کور شد!!
ای مردمان نصحیتگر،
منی که می دانم دیگر وصالش غیر ممکن است چرا نگریم؟؟!!
چشم به چه کارم می آید؟؟.... وقتی اویی را که آرزو دارم نمی بینم!..
مردمان حرف، زبان به کام بگیرید که یعقوب وار به سوگ یوسف نشسته ام،
.... بی پیراهن و بی بویش ......
و غافلم از اینکه یوسف خوشحال و خرسند..... دست در دست زلیخا ......
مشــــــغول عشـــــق بـــازیـســــــت......!!
خداوندا
هر چیزی را سقفی آفریدی....
چون آسمان را برای زمین!
هر چیزی را نوری دادی....
چون فرزند را برای چشم مادرش!
هر چیزی را راهی نمایاندی....
چون ابدیت را برای انسان!
ولــــــی قلبــــــم را .....
سقف و نور و راه نامعلوم است....
گنگ است ....
فقط کاش می دانستم
دنیای بی انتهای این قلب، سر کدام پیچ به بن بست خواهد رسید....!!!
به کوری چشم تو هم که باشد
حالم خوب خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فکر هم نمی کنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمی آورد
مثل همین حالا که می بارد
لابد حالا داری زیر باران قدم می زنی
چترت را فراموش نکن
لباس گرم را هم....!
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت....
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری و نه او....!!!
آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را
زیباترین معصوم دنیا می کند....
پس خود را گناهکار مبین...
من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد...
و تنها یکی سپاس گفت!!!
من خدایی را می شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده،
یکی سپاس می گوید و هزاران نفر کفر...!!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند،
از تو برای مهربانیت قدردانی می کنند!!!
پس به راهت ادامه بده...!!!
از قوی بودن خسته ام ؛
دلم یک شانه می خواهد تکیه دهم به آن،
بی خیال همه دنیا،
و دلتنگیهایم را ببارم...!!!
زیر آفتاب چتر شده بود
و چتر میفروخت
ذوق کردم
یاد ِ چترم افتادم
از روزها پیش
باران که می بارد
چترم را می بندم
حالا هر روز زیر آفتاب چترم را باز میکنم
تا هم باران بیشتر ببارد
هم چترم زندگی کند
من نوشت: آن مرد آمد. آن مرد در آفتاب با چتر آمد....
انار ِ دلم را هم که دانه دانه .... مزه کردی.
حالا...بگذار
کمی بنشینم کنار ِ پنجره ی دلم
برفِ زمستان ببینم.
همین روزها
بهار هم میرسد...
بی شک.
من نوشت:
تو کی هستی که برای رفتنت ...
من باید از خودمم دل بکنم